صفحات

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه

ناصر خان ما را سرطان نکشت

ناصر حجازی
ابتدا می خواستم مطلبم را این چنین آغاز کنم که سرطان دوباره قربانی گرفت. چون اهل فوتبال نیستم که حالا تنها به دلیل فوت یکی از اهالی این ورزش خواسته باشم چیزی بنویسم. از طرفی هم واقعا" حسی به من اصرار می کند که حتما در باره ناصر خان حجازی یادداشتی در وبلاگ بنویس. بنابراین شاید در یک نگاه سطحی تنها نکته ای از این واقعه که ممکن است با حال و هوای وبلاگ من تناسب داشته باشد این است که یکی دیگر از افراد محبوب کشور در جریان گلاویزی با هیولای سرطان مغلوب گشته، اما همه چیز به اینجا ختم نمی شود. وقتی مصاحبه ای را که چند هفته پیش ناصر خان در سایت خود منتشر کرده و در آن از دردهای جامعه و فشارهایی که بر مردم می رود سخن گفته مرور می کنم. وقتی به انتقادات به جا و صریح اش از جریان های حاکم بر ورزش و ... نظری می اندازم. وقتی می بینم که مردی در اوج شهرت و محبوبیت در فوتبال ایران همچنان توانسته جانب ادب و مردانگی را نگه دارد و تحت تاثیر جو زدگی های موجود در ورزش ایران ، بد اخلاقی پیشه نکند . وقتی با دیدن مصاحبه ای از خود ایشان متوجه می شوم که چگونه با تصویب قوانینی مضحک و به هر ضرب و زوری سعی کرده اند که جلوی پیشرفت و ارتقای ورزشی اش را بگیرند. و وقتی بر حال و روز امروز ورزش کشورم که روزی امید می رفت تا به مأمنی برای رفع آسیب های اجتماعی مبدل شود می نگرم. تازه متوجه می شوم که اتفاقا" ناصر خان حجازی دقیقا همان کسی است که باید از او و درباره او نوشت. اینجاست که متوجه می شوم ، فوتبالیست بودن حجازی شاید آخرین سمت و لقب و افتخارش بوده باشد. او پیش از هر کس و هر شخصیتی یک مرد بوده است. و مردانگی صفتی نیست که این روزها به سادگی به دست آید و به راحتی قابل حفاظت باشد. حالا می فهمم که چرا از او به عنوان اسطوره فوتبال ایران یاد می کنند. مرد خوش تیپ و جذابی که همچنان مرد ماند و تاوان این پایداری اش را هم پرداخت کرد. مردی که امروز حتی با رفتنش هم زمزمه هایی از یاد آوری مسئولیتها و وظایف اجتماعی و اعتراضی را در شهر پراکنده است. مراسم خاکسپاری اش حالا حتما" درد سری شده برای مخالفان غیرت و مردانگی. چه خود در آخرین مصاحبه اش هوادارانش را پیام داده بود که : " مگر بی غیرتم وقتی درد و مشکلات مردم را به چشم می بینم ، با بی تفاوتی از کنار آن بگذرم."

حالا فرقی نمی کند که علاقه مند به فوتبال و ورزش باشیم یا نه و مهم نیست وبلاگمان دارای چه منش و روشی باشد. مهم این است که با پر کشیدن ناصر خان از این دنیای ملال آورِ غصه خیز، حسی عجیب به انسان دست می دهد. حسی توأمان با بغض و حسرت ،حسی که این سالها با از دست دادن هر کدام از اهالی فرهنگ، هنر ،ورزش و ... از کشف این واقعیت نشأت می گیرد که کمتر کسی از مفاخر سالیان سال این مرز و بوم چنانکه در قید و بند حفظ خصلت مردانگی و مسئولیت پذیریش بوده باشد امکان رشد و تعالی را یافته و سنگی در راهش نیانداخته باشند. حسی که ناگزیر ، در نتیجه اش این سوال مطرح می شود که آیا با رفتن این اسطوره ها و سرمایه ها، جامعه ایران توان به بار آوردن دوباره جایگزین هایی را برایشان دارد ؟

دیگر لازم نیست سرطان را قاتل ناصر حجازی بدانم و آن را در ابتدای مطلبم بیاورم . ناصر خان قربانی رسم تنگ نظرانه مردانگی کش ما ایرانی ها شد. رسمی که در آن قدرت حاکمه عقده محبوبیت و اقبال مردمی اسطوره ها را به دل می گیرد و از روی حسد، بلافاصله دست به کار به حاشیه راندنشان می شود.

رسمی که در آن انسانهای آزاده تا زنده اند سرکوب و تا بر تخت بیمارستان می افتند به ابزاری برای گرفتن عکس یادگاری تبدیل می شوند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر