صفحات

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

توزیع دلار و سکه ارزان، سر کوچه ما

سر خیابون ما هم مثل سرکوچه بعضی ها همه روزه میشه شاهد اتفاقات خاص اقتصادی بود؛ نه اینکه بخوام خبر بدم سر خیابون ما گوشت قرمز کیلویی 3500 تومنه و یک کیلو گوجه فرنگی رو میشه با 200 تومن خرید. نه، این قیمتها فقط مختص سر کوچه همون بعضی هاست.
مدتیه وقتی شبا به خونه برمی گردم، متوجه جماعتی میشم که کنار بانک ملی واقع در نبش خیابون محل زندگیم در حال تجمع و آماده شدن برای استراحت هستند. تا چند روز پیش هربار با دیدن این صحنه از خودم می پرسیدم که این افراد اینجا چه کار می کنن و چرا هرشب در این محل مشخص به صف می ایستن. فکرای زیادی به ذهنم خطور می کرد. اول گمان کردم که احتمالا پای جنبش تسخیر وال استریت به خیابون ما هم کشیده و اینها لابد طرفداران این جنبش هستن که هر روز جلوی درب بانک ملی ایران تجمع به راه می ندازن. ولی بلافاصله خودم متوجه اشتباه خودم شدم. آخه هر چی باشه، ایران جای این حرفا نیست. اینجا آکنده از عطر عدالت خواهی و مقابله با استیلای باندهای زور و فساد و سرمایه داریه! و چه معنا داره؛ جنبش تسخیر وال استریت به عنوان نمونه ای از بیداری جوانان و مردم بلاد غربی تحت تاثیر موفقیتهای کشور ما، بخواد در مقابل یک بانک ایرانی دست به اعتراض بزنه.
بار دیگه با خودم فکر کردم؛ احتمالا این افراد قصد شرکت در انتخابات مجلس رو دارند و از بیم اینکه مبادا در روز موعود فرصت شرکت در این حماسه رو نداشته باشند از الان سختی های سرمای جانسوز زمستون رو به جون خریده و شناسنامه به دست، آماده شرکت در این فریضه هستند. البته بعید هم به نظر نمی رسید، آخه در انتخابات گذشه برخلاف همه انتخابات های دیگه هنوز یکی – دوساعت از آغاز رای گیری نگذشته برگ تعرفه تموم شد! و خیلی از شعب رای گیری، آفتاب غروب نکرده مجبور به بستن درب مراکز رای گیری شدند! طبیعیه که جماعت مشتاق همیشه در صحنه هم مجبور به پیش بینی مشکلات احتمالی بشن و از همین الان راه چاره ای برای عقب نموندن از خیل عظیم رای دهنگان در روز انتخابات پیدا کنند.
بی شک این فکر هم فکر مردودی بود. چون همه ما شاهد بودیم، دولت محترم بعد از اون مشکلات سهوی پیش اومده در انتخابات گذشته برای دلجویی از ملت بزرگ ایران، هربار که حرف از حضور در صحنه و این قضایا پیش اومده به بهترین نحو سعی در توزیع کیک و ساندیس در ابعاد بسیار بزرگ و تلاش درجهت جبران مافات داشته و دیگه بعید به نظر میرسه از این به بعد در انتخباتی بخوایم شاهد تموم شدن برگ تعرفه و بسته شدن زودهنگام شعب اخذ رای باشیم.
قصه رو بیشتر از این کش ندم که دست آخر از سر کنجکاوی و عدم توفیق در یافتن جواب، تو یکی از همین شبای سرد از ماشین پیاده شدم و رفتم مابین جماعت منتظر. سلام و احوال پرسی کردم و پرسیدم؛ آقا چه خبره؟ چی شده که الان چند هفته است اینجا اینطور شلوغه. منتظر کسی هستین؟
یکی از آقایون انگار که متوجه سوالم در عین بلاهت پنهان و عیان در چهره مودب مابم شده بود نزدیک اومد و گفت : "اول اینکه اگر بیکاری و می خوای به این جمع حضار در صف بپیوندی تا پولی به جیب بزنی باید بهت بگم که اینجا سانت به سانت محیط اطراف سرقفلی داره و حالا حالا ها باید دوره ببینی. دوما" اگر دانشجویی و لنگ دلار دانشجویی برای ادامه تحصیلت تو اون ور آبی باس بهت بگم، ته صف تقریبا 200 متر اون طرفتره داداش".
کمی خودم و جمع و جور کردم و گفتم خیر، من نه دانشجوام و نه بیکار فقط چون خونم اینطرفاست این سوال برام مطرح شد که اینجا چه خبره و این جماعت چرا هرشبو تو این سرما، جلوی این بانک صبح می کنن؟
آقاهه نگاه عاقل اندر سفیهش رو عمق بیشتری بخشید و گفت: " یعنی تو نمی دونی تو این بانک، دلار رو به نرخ دولتی می فروشن و سکه ارزون قیمت پیش فروش میکنن؟"
صدای افتادن دوریالی رو در خودم حس کردم و بلافاصله جواب دادم پس که این طور، خدا اجرشون بده، چه فکر بکری کردن تو این وانفسای وضع اقتصاد جهانی و ورشکستگیه اروپایی ها و آمریکاییهای جهان خوار.
خداحافظی کردم و سوار ماشینم شدم. در فاصله ی چند صد متری مونده تا خونه به این فکر کردم که نه بابا انگار راستی راستی سر هر کوچه و خیابونی تو این مملکت میشه یکی از کالاها یا خدمات اساسی رو ارزونتر از هرجای دیگه خرید. واقعا دست مسئولا درد نکنه که هم برای عده ای شغل درست کردند و هم این چنین شرایط عادلانه ای رو برای همه ما ایرانی ها فراهم آوردن.