صفحات

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

در آستانه سی سالگی


می خواهم چیزی درباره خود بنویسم. نوشته ای که گویای دلتنگی های روزانه ام باشد و دوایی بر درد های مگویم. یاد حکایتی از  اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابو سعید ابوالخیر تالیف محمدابن منور در یکی از کتب درسی دوران دبیرستانم می افتم.

"شیخ را گفتند: فلان کس بر روی آب می‌رود! گفت: سهل است. وزغی و صعوه ای نیز بروی آب می برود. گفتند که: فلانکس در هوا می‌پرد! گفت: زغنی و مگسی نیز در هوا بپرد. گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری بشهری می‌ برود. شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‌شود، این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند و با خلق در آمی‌زد و یک لحظه از خدای غافل نباشد."

کمتر حکایت و مطلبی از بین مطالب درسی آن دوران، چنین تاثیری را بر زندگی و اندیشه ام در سالهای بعد از نوجوانی داشت. این تفکر که باید دست از رویا پردازی و خیالات آرمانی دور از واقع شست و به جریان واقعیات جامعه پیوست، چنان بر روند زندگی ام سایه انداخت که دیگر چیزی از امید به آنچه که تصویر دلخواه و ایده آل ام از زندگی بود را در خود باقی نگذاشتم.

نه اینکه از ابوسعید درس نا امیدی و سرخوردگی گرفته باشم. که این درس را جریان حاکم بر زندگی ایران آن روز ها که این روز ها نیز همچنان ادامه دارد، خوب به من دیکته کرده بود. دیکته ای که در آن می بایست آرزو ها و علایق اجتماعی و شخصی ام را با برچسب غیر ممکن و نامحتمل به پستوی خیالات واهی سپرده و خود را به آنی عادت می دادم که جامعه ام خواسته بود. در واقع من خواستهای اجتماعی و شخصی معقول و تصورات ذهنی ام را که مطمئنا چندان نیز رنگ و بوی رویا پردازانه ای نداشتند و لیکن برای کشور، جامعه و اطرافیانم غریب می نمودند را این گونه از ترجیح و مبارزه ی برای دستیابی خارج کردم.

با این امید که دست کم به مردی تبدیل خواهم شد که شیخ گفته بود، به خود نهیب زدم که اگر می خواهی کسی باشی که برایش باید با وضع موجود و خواسته های آشنای جامعه بجنگی احتمالا خواسته ات در حد پرواز کردن با دو دست، بی جا و بی فایده است.

می دانم که خود را فریفتم و توصیه شیخ را چنان معنا کردم که نبود. آخر من که نمی خواستم ، بر روی آب راه بروم یا ... .

لیکن چاره ای جز این نیز نداشتم. به هر تقدیر ، حکومت، جامعه و خانواده ام آنچه را که آرزو می کردم را چیزی جز بر روی آب راه رفتن تعبیر نمی کرد.پس این چنین بود که مسیر جوانی ام بر خلاف تمامی انسانهای آرزومند تفکر ، تحول و تغییر در کمال ناباوری و بهت، به جریانت عادی زندگی پیوست.

قلمم را فروختم به کار و کاسبی و رویای جامعه مدنی را گذاشتم تا در گاراژ خانه پدری خاک بخورد. آنقدر از روی عبارت "درد نان" رو نویسی کردم که ذهن هوایی ام را زمینی کرده باشم . که البته در این هم ناموفق بودم. چه می دانستم در دنیای امروز ما راه رفتن بر آب و پرواز کردن در آسمان با ارزش تر از آنچه خواهد بود که شیخ گفت "مردی بود".

حالا دبیر جامعه شناسی مان را به خاطر می آورم که می گفت : " زندگی در این دو نیمه خلاصه می شود، مرگ آرزو و آرزوی مرگ."

یادداشت نه چندان دلچسب و به هم ریخته ام را به حال خود رها کرده و بر روی ترانه ای از فرهاد مهراد در کامپیوترم کلیک می کنم : اینجا بر تخته سنگ / پشت سرم نارج زار / رو در رو دریا، مرا می خواند / سرگردان نگاه می کنم/ ... / آسمان روشن و آبی / کنون تلخ و ملال انگیز /سپید پوشیده بودم با موی سیاه / اکنون سیاه جامعه ام با موی سپید / می آیم / میروم / می اندیشم که شاید خواب بوده ام / می اندیشم که شاید خواب دیده ام / خواب بوده ام/ ...

زنگ احمقانه پیامک تلفنم صدایم می کند. به سویش می روم تا پیامک را بخوانم : " جناب آقای پیمان غنی زاده خواجه پاشا فرا رسیدن سالروز تولدتان مبارک باد. سازمان انتقال خون " متوجه می شوم که به سی امین سال زندگیم وارد شده ام. و اکنون در آستانه 30 سالگی یعنی نیمه دوم زندگی ام به سوگ آرزو هایی می نشینم که نه برایشان جنگیدم و نه اجازه دادم شوری از آنها به جانم بنشیند.

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه

تضعیف تشکل های مدنی و آینده فعالیت سازمان های مردم نهاد (ان جی او ها) (ngo ها) در ایران

آنچه که این روز ها بیشتر از هر زمان دیگری با عنوان ngoها و به جای آگاهی دهی از ابعاد مختلف فعالیت این سازمان ها  در جراید و رسانه های حامی دولت می خوانیم و یا از اغلب مسئولین می شنویم ، بیشتر به خطرات و آسیب های نه چندان واقعی و امنیتی این تشکلها اشاره دارد و در اغلب اظهار نظر های مربوط به دولتمردان نه به کارکرد های اجتماعی و مثبت این سازمان ها در به دوش کشیدن بار وظایف دولت و حمایت از آسیب دیدگان ، فرهنگ سازی در مسائل مختلف اجتماعی ، بهداشتی ، زیست محیطی و ... بلکه به نسبت دادن اتهاماتی به سازمان های مردم نهاد همچون شرکت در انقلابات مخملی و طرح های بر اندازی نظام پرداخته می شود.
این جریان البته پس از به پایان رسیدن دوران اصلاحات در کشور که به قطع دوره طلایی فعالیت سازمان های غیر دولتی کشور به دنبال طرح شعار جامعه مدنی به حساب می آید، آغاز گشته و نقطه اوج آن را می توان در

پیمان نامه در بلاگر