صفحات

۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

سوتنت 50

تصویر تزئینی، زن کرد ایرانی، اثر ملیحه کیانیان

زن که چشمان آبی اش دیگر سراغی از روشنایی روزگار ندارد تن مچاله اش را بزور از دفتر [...] بیرون می کشد و  خسته از همه "نه" هایی که شنیده به سمت خانه حرکت می کند.
به خیابان که می رسد از یادش نمی رود؛ چند تا بیشتر از قرص هایش باقی نمانده. همین 14 تایی را هم که با هزار مصیبت از ترکیه برایش خریده اند به قیمت گاو نازنینش ( تمام سرمایه اش ) تمام شده. بی اختیار یاد روزی می افتد که پزشک فوق تخصص خون ... در چشمانش خیره شد و گفت  باید کم کم آماده رفتن شود. شاید این فکر هم  از سرش گذشت که ای کاش هرگز به تبریز نمی رفت و این قرصهای لعنتی شفا بخش را برایش نسخه نمی کردند.
بلا فاصله ناشکری را کنار می گذارد و یاد دو فرزندش می افتد. هنوز چند قدمی در افکارش پیش نرفته که ویترین مغازه نوشت افزار فروشی ای نگاهش را سمت خود می کشد. نمی خواهد دست خالی به خانه برگردد. با خود این خیال را از سر می گذارند که آیا خواهد توانست چهره دوباره غمگینش را در پس چند مداد و پاک کن و تراش کودکانه پنهان کند.
هرچقدر مغازه ی بهم ریخته ی نوشت افزاری پر است از رنگها و طرح های جور واجور کودکانه،  دل زن آکنده از نیاز و اظطراب است.
چند تایی مداد و دو تا دفتر نقاشی انتخاب می کند و با این سوال که چقدر باید تقدیم کنم، روی پیشخوان می گذارد. فروشنده حین اینکه خریدهای زن را در کیسه خرید جا می دهد می گوید:
   - قابلی نداره، بفرمائید. 6000 تومن.
زن، بدون اینکه چیزی بگوید دستش را در جیبش کرده و اسکناسهایی که حجمی ندارند را بیرون می کشد. شش هزار تومن را روی میز می گذارد و تشکر میکند. خودش هم نمی داند در چند ثانیه ای که می خواهد خرید هایش را برداشته و به سمت درب مغازه حرکت کند چه حسی باعث می شود، بی اختیار به سمت فروشنده برگشته و از درد هایش برایش بگوید.
   - زندگی خیلی سخت شده. گرونی همه رو کلافه کرده ...
در یک چشم بهم زدن، زن تمام داستان زندگی و بیماری اش را برای فروشنده تعریف کرده است. از کارگری شوهرش در شهرداری تا "سوتنت 50" که تا هست انگار زندگی هم خواهد بود.
نمی داند فروشنده برای چه اسم و شماره تلفنش را می پرسد و در گوشه تکه کاغذی یاد داشت می کند.
چند روزی از ماجرا گذشته و تنها دوتای دیگر از قرص ها تا انتهای امیدهای زن باقی مانده. پسرها تازه مدرسه را شروع کرده اند  و خیالات زن آنچنان در میان بازی و جست و خیز بچه ها و آن دوتا قرصی که محکم در مشت گرفته در چرخش است که کم مانده صدای تلفن را نشنود.
گوشی را یکی از بچه ها بر می دارد و مادرش را صدا می زند. پای تلفن صدای زنی جوان می گوید که از مددکاری انجمن امید آذربایجان غربی تماس گرفته و می خواهد سری به خانه اش بزند.
بعد از اینکه آدرس خانه اش را برای صدای پشت تلفن می گوید و گوشی را زمین می گذارد […] .
فردای آن روز مددکار انجمن امید به سراغش می رود و توضیح می دهد که چطور از طریق فروشنده ی مغازه نوشت افزاری متوجه مشکل اش شده اند. 
مددکار را به چای دعوت می کند و ناباور از اینکه اتفاقی در راه باشد همه چیز را از نو شرح می دهد.
نگاه مددکار در این سو و آن سوی خانه جز، یک هیچِ ساده یِ زنده چیزی نمی یابد. نه زیر اندازی و نه ...
***
در اتاق روابط عمومی و داوطلبان ساختمان اداری امید غوغایی به پا شده. همه دست به کار شده اند. قدم اول پیدا کردن دارو در داخل کشور و گرفتن قیمت و بررسی  این موضوع است که آیا دارو تحت پوشش بیمه است یا نه.
بالا خره در داروخانه 13 آبان تهران پیدایش می کنند. هر قرص سیصد و بیست هزار تومان بدون هیچ گونه حمایت بیمه ای. بیست و هشت تایش می شود هشت میلیون و نهصد و شصت هزار تومان. حالا شروع می کنند به تماس گرفتن تا شاید مبلغ دارو را تهیه کنند. شب نشده خبر می رسد که خانواده ای هزینه خرید 14 قرص دیگر را که فعلا لازم است تقبل کرده اند.
صبح روزی که داروها از تهران می رسند صبیحه ی 33 ساله خبر دار می شود که می تواند قرص ها را از مددکاری امید تحویل بگیرد.
غیر از قرصها پیش تر برایش چند بسته ای هم مواد غذایی کنار گذاشته اند.
زن که چشمان آبی اش هنوز روشنایی های روزگار را سراغ می گیرد از خیابان وارد ساختمان اداری انجمن امید، خیریه حمایت از بیماران مبتلا به سرطان آذربایجان غربی می شود.
***
1-   این روایت چنان واقعیست که به تنهایی مرزهای حائل میان واقعیت و حقیقت را از میان بر می دارد.
2-   چنانکه داروخانه های قدس و بیمارستان امام خمینی اورمیه وابسته به دانشگاه علوم پزشکی نسبت به تهیه این دارو  جدیت به خرج دهند صبیحه می تواند از حداقل 30 درصد تخفیف موضوع تبصره 15 داروهای غیر مشمول بیمه استفاده کند.
3-   تجویز دارو در دوره های 28 عددی برای این بیمار ادامه دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر